یک رویا
امروز سرحالم، چون بالاخره بعد مدتها خواب مامان را دیدم.آنقدر غر زدم وگریه کردم، تا بالاخره سری به خوابهایم زد.این مدت، از این ناراحت بودم که با وجود مشغلهی زیاد، کسی را ندارم و
فحش و یا نافحش، مسئله این است.( درآمدی بر داستان یک دست و دوهندوانه آنتوان چخوف)
داستان یک دست ودوهندوانهاز آنتوان چخوف داستان شیرینی از آنتوان چخوف خواندم. اول از همه اسمش برایم جالب بود که اشاره به یک ضربالمثل داشت و اینطور که معلوم است ضربالمثلی مشترک است. داستان
شیوع بیماری همگانی
در این مطلب میخواهم به بیماری اشاره کنم که یک بیماری همگانی، این بیماری به شدت مسری و مزمن وماندگار است.شاید در این زمانه، شایعترین بیماری هم باشد. حتی شایعتر از کرونا.فردا اول ماه
سالی که گذشت و سالی که میآید
هرسال نزدیک تحویل سال همه به تلاطماند. میدوند تا برنامههای از پیش تعیین شدهشان را به سرانجام برسانند، و اگر پیش نرود کلی حرص و جوش و اعصاب خوردی برای خودشان فراهم میکنند.آمادگی برای
سکون و آرامش
گاهی اتفاق میافتد، همیشه که به تلاطم نیستیم… گاهی وسط همهی بالا و پایینها و سختیها و دستاندازها، به جادهی همواری میرسیم. گاهی میرسیم... آنوقت که رودخانه به سطحی هموار رسیده است، سطحی صاف
دوستداشتنی برای آرامش
ما آدم ها خودمان را بیشتر از دیگران دوست داریم و دربارهی دوست داشتن دیگران ادعا میکنیم.ادعا میکنیم دیگران را دوست داریم اما آنها را همانطور که هستند نمیپذیریم بلکه میخواهیم آنطور که ما