بایگانی‌ ماهانه: اسفند 1399

0

گنجشک ها

گنجشک ها دانه های پرتغال را جمع کرده بودند توی مشتشان. و از این طرف به آنطرف می دویدند. گنجشک بودند اصلا. لانه شان را روی سکویی که در کنار حیاط مدرسه بود ساخته...

0

دو فنجان چایی

دو فنجان چای خانه را سکوت را پر کرده بود بجز کتری که داشت توی سرش می زد، صدای دیگری نمی آمد. او جلو رفت وشیشه ی چایی خشک را برداشت و درش را...

0

من ماندم و حوضم

هرسال خودمان کارهایمان را می کردیم آنها هم که می توانستند کسی را می گرفتند بیاید و کمکشان کند. اما امسال حرفی از دهان من بیرون پرید که ای کاش هرگز نپریده بود، پیشنهاد...

0

خانه ی پدری

خانه ی پدری توی خیابان میر دنبال خانه می گردم. خیابان حالا خیلی شلوغ و پرتردد است. پر از مغازه هاای رنگارنگ  و متنوع، و خود خیابان هم پاتوق دوردور ماشین ها. آخر حالا...

1

لهجه ی تابلو

خانوم باجی خدا بیامرزم کلمات قصار زیاد می گفت یکی از کلمات قصارش این بود که “اصفانی جماعت تو آشی یَخنه ترش هم پیداس.” و همه ی ما بارها و بارها به این واقعیتی...

0

گفتگو

گفتگو خانوم! وقت دارین؟ بله که وقت دارم بفرمایین. خانومم….. بله . برنامه میخوای بنویسی؟ برنامه م میخوام. ولی . میخواستم یه حرفی هم بزنم. خب …. گوش میدم. خانومم. آخه . نمیدونم از...

0

گنجشک کوچولوی راضی

گنجشک کوچولوی راضی مادرم همیشه دلش می خواست جای گنجشک ها باشد. می گفت گنجشک ها می توانند به هرجا که بخواهند پرواز کنند و مثل ما اسیر زمین نیستند. اما من یک گنجشک...

0

آدم برفی بزرگ عجول

آدم برفی بزرگ عجول او بزرگترین آدم برفی توی پارک شده بود. پسر تا توانست برف جمع کرد و روی هم تپاند تا آدم برفی بزرگتر شود. کله ی آدم برفی آماده آن کنار...

0

کتاب تاریک غمگین

کتاب تاریک غمگین گرچه تو روزگار خوبی نداشتی اما، وقتی او آمد روزگارت بدتر هم شد. هرچه باشد او  چراغ داشت و روشن بود، و تو نداشتی. او نور می داد و جذاب و...

1

چشمان کوچک خوشحال

چشمان کوچک خوشحال عینک دودی زده بود و بین مریض ها نشسته بود. با دقت همه را نگاه می کرد و یکی یکی بررسی شان می کرد. از او پرسیدم : ببخشی شما جراحی...

فارسی سازی پوسته توسط: همیار وردپرس