گنجشک ها
گنجشک ها دانه های پرتغال را جمع کرده بودند توی مشتشان. و از این طرف به آنطرف می دویدند. گنجشک بودند اصلا. لانه شان را روی سکویی که در کنار حیاط مدرسه بود ساخته...
گنجشک ها دانه های پرتغال را جمع کرده بودند توی مشتشان. و از این طرف به آنطرف می دویدند. گنجشک بودند اصلا. لانه شان را روی سکویی که در کنار حیاط مدرسه بود ساخته...
دو فنجان چای خانه را سکوت را پر کرده بود بجز کتری که داشت توی سرش می زد، صدای دیگری نمی آمد. او جلو رفت وشیشه ی چایی خشک را برداشت و درش را...
هرسال خودمان کارهایمان را می کردیم آنها هم که می توانستند کسی را می گرفتند بیاید و کمکشان کند. اما امسال حرفی از دهان من بیرون پرید که ای کاش هرگز نپریده بود، پیشنهاد...
خانه ی پدری توی خیابان میر دنبال خانه می گردم. خیابان حالا خیلی شلوغ و پرتردد است. پر از مغازه هاای رنگارنگ و متنوع، و خود خیابان هم پاتوق دوردور ماشین ها. آخر حالا...
خانوم باجی خدا بیامرزم کلمات قصار زیاد می گفت یکی از کلمات قصارش این بود که “اصفانی جماعت تو آشی یَخنه ترش هم پیداس.” و همه ی ما بارها و بارها به این واقعیتی...
گفتگو خانوم! وقت دارین؟ بله که وقت دارم بفرمایین. خانومم….. بله . برنامه میخوای بنویسی؟ برنامه م میخوام. ولی . میخواستم یه حرفی هم بزنم. خب …. گوش میدم. خانومم. آخه . نمیدونم از...
گنجشک کوچولوی راضی مادرم همیشه دلش می خواست جای گنجشک ها باشد. می گفت گنجشک ها می توانند به هرجا که بخواهند پرواز کنند و مثل ما اسیر زمین نیستند. اما من یک گنجشک...
آدم برفی بزرگ عجول او بزرگترین آدم برفی توی پارک شده بود. پسر تا توانست برف جمع کرد و روی هم تپاند تا آدم برفی بزرگتر شود. کله ی آدم برفی آماده آن کنار...
کتاب تاریک غمگین گرچه تو روزگار خوبی نداشتی اما، وقتی او آمد روزگارت بدتر هم شد. هرچه باشد او چراغ داشت و روشن بود، و تو نداشتی. او نور می داد و جذاب و...
چشمان کوچک خوشحال عینک دودی زده بود و بین مریض ها نشسته بود. با دقت همه را نگاه می کرد و یکی یکی بررسی شان می کرد. از او پرسیدم : ببخشی شما جراحی...
بیشتر