نفرت
فنجان قهوه را برداشت و جرعهای ازان را چشید. تلخ بود گفت:خب چیکارم داشتی که دعوتم کردی؟مرد نگاهی به اطراف کرد و بعد سرش را زیر انداخت. کمی فکر کرد و بعد گفت: میدونی...
تک درختی بیپناه بودم در میان یک دشتی وسیع.اسیر میان طلوعها و غروبهای پیدرپی، تنها و بیرقیب.نه غایتی که برای رسیدن به آن امیدی داشتهباشم و نه همدمی که اوقاتم را در کنارش به...
بچه که بودیم، مثل حالا وسایل سرگرمکننده و بازی ها و اسباب بازی و کلاس و پارک و… نبود. تلوزیون هم فقط ساعتی مشخص و تا وقتی مشخص برنامه داشت. به همین دلیل ما...
سلام دوستان عزیزم. اول از همه این را بگویم که بقول جولیا کامرون در کتاب حق نوشتن: «نوشتن در ذات همهی ما هست.» همهی ما در ذات خود یک نویسنده داریم که گوشهای از...
چپ یا راست؟ همش تقصیر توعه تقصیر من ؟ به من چه؟ باز دوباره همه چیزو گردن من ننداز_ اگه اون چکرونمیگرفتی که بدبخت نمیشدیم..بس کن. اولا کدوم بدبختی بعدشم نقش خودتو هیچوقت فراموش...
طعمها و چشیدن آنها مخصوص زبان و دهان و حس چشایی است. اما به نظر من، هرچیزی دیگری هم میتواند طعم داشته باشد. مثلا موسیقی. شاهدش بتههون است که به طعم موسیقی اعتقاد داشته....
محمد نهماهه، دورو بر جانمازت بچرخد و همه را بریزد بهم و دوزانو بنشیند و با تسبیحت بازی کند. پشت بند قرنطینه ظهر دسته جمعی، رفته باشید باغ کاشفی وطعم تند جوجه لاری وجوجه...
در میان بیابانی خشک وتفتیده زندانی شده بود.لبهای ترک خوردهاش با اشک خیس شد و زمزمه میکرد:آی خورشید بیرحم، بتاب بتاب و مرا ذوب کن. بیسایبانم چون سایهبان خوبی نبودم.ساعتی قبل، وقتی خواب چشمانش...
نویسندگانی هستند که از بازی با کلمات خوششان میآید. مثل بچهای که با اسباب بازیهای خود بازی میکند، هرکدام را در دست میگیرد و با آن کلنجار می رود. سروتهش را نگاه میکند و...
این سئوال برای همهی کسانی که تصمیم میگیرند قلم به دست بگیرند، پیش میآید و متاسفانه گاهی مثل یک ترمز، در برابر حرکت، عمل میکند. قبل از شروع نوشتن، معمولا این جمله زیاد در...
بیشتر