تسبیح
تسبیحدورنمای آبشار را که دیدم، بیاختیار از کوه سرازیر شدم. مثل آبی که جاری بود. کوه تکه تکه بود و سنگی و از دل سنگهای شکافته، آب فوران میکرد و راهش را میان سنگها...
تسبیحدورنمای آبشار را که دیدم، بیاختیار از کوه سرازیر شدم. مثل آبی که جاری بود. کوه تکه تکه بود و سنگی و از دل سنگهای شکافته، آب فوران میکرد و راهش را میان سنگها...
«گلوله» آسمان شهر تهران قرمز تیره بود. به رنگ خون. هوا غبار آلود و صدای خش دار نفسهای شهر خفه و گرفته به گوش میرسید.حکومت نظامی بود و سکوت وهم انگیزی همهی شهر را...
چند شبی بود که صداهای عجیبی در مجتمع مسکونی که در آن ساکن بودم به گوشم میرسید. این صداها را بخصوص شبها که همه جا ساکت بود بیشتر و واضح تر میشنیدم. صدا شبیه...
محبوب منفورمارجل فی قلبین جوفینگرد نشسته بود روی زمین. چادرش با خاک یک رنگ شده بود. سفیدی روی سیاهی. زیر چانهاش، دوطرف چادر را گرفته بود و وسط مشتش، فشار میداد. آن یکی دستش...
رجعتبا عجله وارد بانک شدم و به سراغ گیشهی همیشگی دویدم. خم شدم و همانطور ایستاده گفتم: سلام آقای سرمدی خوبین؟ آقا یه مشکلی برام پیش اومده دستم به دامنت.جواب سلامم را با خنده...
سخنرانی دستانم از کیسههای خرید کردهام، پر است. میوهها را روی زمین میگذارم تا بتوانم در را باز کنم، اما هندوانه همانطور با کیسهاش قِل میخورَد به طرف پلکان، می پرم و میگیرمش. وزیر...
نوزاد را به بغلش سپردند. همانجا توی راهروروی نیمکت نشست. پاهایش توان تحمل وزن او و نوزاد را نداشتند. دگمه های لباس بیمارستانی اش را باز کرد و نوزاد را برای اولین بار به...
همیشه موقع گذاشتن لوله های آزمایش در داخل سانتریفوژ استرس می گرفتم. لوله ها باید کاملا موازنه می بودند. اگر مایع داخلشان کم و زیاد بود و یا دولوله ی مشابه روبروی هم گذاشته...
از خانه ی عروس که بیرون زدیم چادرش را جمع کرد دور کمرش و تمد تند رفت نشست عقب ماشین . گره روسریش را سفت کرد و موهای برفی اش را که از روسری...
در چهارچوب یکی از درها ایستاده بود. دستهایش را در بغل گرفته بود و به چهارچوب در تکیه کرده بود و ما را تماشا می کرد. بچه های مدرسه با سر و صدا و...
بیشتر