خرطوم بهشتی کوچک در حاشیه‌ی رشت

قرارم بود هر سفری که می‌روم، خاطرات و تجارب آن را اینجا ثبت کنم. اما متاسفانه امسال سال مسافرت نبود. در شش ماهه‌ی گذشته سفری نداشتم به جز یک یا دومورد اطراف اصفهان که اینجا ثبتش کردم. در واقع وقتی این تصمیم را گرفته‌ام که تعداد سفرهایم از همه‌ی عمرکمتر شده. اما اشکالی ندارد. ان شالله بیشتر می شود.

 جایی که بعد از یک تابستان کسالت و بیماری و گرما و یکنواختی برای مسافرت انتخاب کردیم، خرطوم بود. منطقه‌ای در شمال کشور که مأمن و آرزوی هر اصفهانی و هر ایرانی است.

استان گیلان به دلیل هموار بودن جاده‌ و راهش برای اصفهان، بیشتر مورد توجه اصفهانی‌هاست و حالا که اصفهان دیگر آبی ندارد و زیبایی‌هایش را از دست داده و شایعاتی مبنی بر فرونشست و نابودی آن مطرح است، باعث شده خیلی از اصفهانی‌ها در گیلان سرمایه‌گذاری کرده و ویلا بخرند، و یا حتی هجرت کنند و مقیم شوند، طوریکه خود گیلانی‌ها می‌گویند اصفهانی‌ها بدون خونریزی گیلان را فتح کرده اند.

خلاصه باروبندیل بستیم و راهی شدیم. صبح ساعت هفت از خانه خارج شدیم و بجز توقف‌هایی برای قضای حاجت، توقف دیگری حتی برای ناهار و صبحانه نداشتیم. برای من که دوماهی در خانه زندان بودم دیدن بیابان، کوهها و گستردگی، مثل آب خنکی گوارا در گرمای تابستان بود.

مسیرمان را از جاده قدیم تهران و بعد دلیجان و سلفچگان انتخاب کردیم و بعداز سلفچگان وارد اتوبان قاسم سلیمانی شدیم که فکر می‌کنم همان اتوبان تهران ساوه است. از این اتوبان وارد اتوبان ساوه همدان شدیم. و ساوه را در حاشیه رد کردیم. بوئین‌زهرا را گذراندیم و به قزوین رسیدیم. سالهای پیش بعداز ظهر راه می‌افتادیم وشب را گاهی در خانه معلم قزوین می‌خوابیدیم. اما امسال قزوین را هم از حاشیه‌ی شهر رد کردیم. وارد آزادراه قزوین رشت شدیم.و بدون توقف تا رودبار رفتیم. رودبار ایستادیم و آذوقه‌ی سیرترشی و زیتون‌پرورده و به انتخاب من کوکی مصرفی این چند روز اقامت را خریدیم. در ادامه لازم نبود تا رشت برویم.

 خرطوم روستایی است در جنوب غربی رشت. با فاصله‌ای کم تا رشت. بیشتر محل تفریح خود رشتی‌هاست. حدود شش عصرآنجا بودیم.گشتی در منطقه زدیم چون به دوستمان که قرار بود به خانه‌شان برویم گفته بودیم شب می‌رسیم.

برخلاف سالهای قبل که منطقه ساکت و تقریبا خالی از مسافر بود، شلوغی عجیبی دیدیم. استخر دریاچه مانندی که در بالادست خرطوم و نزدیک شیخ محله است و همیشه فقط چند ماشین آنجا می دیدم، پر از ماشین و توریست بود. که البته خیلی‌شان از خود رشتی‌ها بودند. آنقدر شلوغ بود که ترجیح دادیم نایستیم و به خانه باغ برویم.

متاسفانه صنعت توریست در ایران، بقیه‌ی دنیا را نمی‌دانم چون ندیده‌ام، درست است که مایه ی برکت و آبادی و رشد مناطق می شود، اما از طرفی دیگر به شدت با آلودگی محیط زیست قرین است. شمال کشور که الان پس از سالها هنوز نمی داند با زباله‌های خود چکار کند، در ایام سفر بخصوص، و البته همیشه، کثیف و بدمنظره شده‌است. هرجایی که توقف می‌کنی تجمع زباله و کثافت نمی‌گذارد از زیبایی محل لذت ببری. اینهمه مسافر در شمال، اما متاسفانه هیچ راهکار مشخصی برای دفع زباله نیست. ( نمی‌دانم آیا دانشمندان و دانشجویان نمی‌توانند روی این پروژه کار کنند؟)

رسیدیم به خانه باغ. خانه‌باغ بهشتی کوچک است متعلق به دوست ما که خودش در رشت زندگی می‌کند. او خانه‌ی پدری‌اش را حفظ کرده و نفروخته. آن را تعمیر کرده و گاهی، البته خیلی کم، سری به آن می‌زنند. و این خانه باغ به لطف دوستی تام او، حالا چند سالی است که مأمن ما در شمال شده است.

ما عاشق خانه‌های روستایی گیلان هستیم. قبلا هم دوست دیگری در منطقه ی لاهیجان و باسگیوگوراب نزدیکی سیاهکل داشتیم و بهترین خاطرات زندگی ما در آنجا شکل گرفت.

وقتی رسیدیم شام زرین‌خانم آماده بود. خانم تمام و کامل و کدبانوی گیلانی با دست پخت عالی. جایتان خالی، فسنجان بدون رب به سبک گیلانی با گوشت اردک، و باقالاقاتق و برنج شفته و کم روغن گیلانی.

نصف خاطرات سفر در گیلان با خوردن غذاهای گیلانی شکل می‌گیرد. آقاایوب، دوست ما و صاحبخانه می‌گوید گیلان بخاطر تنوع و خوشمزگی غذاهایش ثبت جهانی شده است.

 خوشمزه‌گی غذاهایشان که حرف ندارد، تنوع آن هم فقط همین بس که همین میرزاقاسمی را هزار جور می‌پزند. با بادمجان، بدون بادمجان، با گوجه بدون گوجه و…

تازه غیر از غذاهای روتین و معروفی که توریست‌خور است غذاهای خاص خودشان را دارند که فقط خودشان می‌خورند و با سیزیجات مخصوص که فقط در محل هست پخته می شود. علت عمده‌ی خاص بودن غذاهای گیلانی استفاده‌ی مواد اولیه مخصوص منطقه است. مثلا ترشی‌تره را در هیچ کجای دیگر کشور نمی شود درست کرد چون با سبزیجات وحشی خود منطقه درست می شود.

از آن شب به بعد، تا دوهفته ما فقط یک روز وقتی بچه‌ها دوسه روزی پیشمان آمدند لب دریا رفتیم و بقیه را در همان خانه ی ساکت و آرام ماندیم. برای دیگران که هیچ، برای خود ما هم جای تعجب بود که چطور دوهفته توانستیم در آن سکوت مطلق دوام بیاوریم.

شاید علتش تشنگی مفرط وجود ما بود به سکوت و آرامش، دور بودن از هیاهو و مردمی که عجله دارند و اعصاب ندارند، و نیاز جسمی مفرط ما به اکسيژن و رطوبت هوا.  تمام دردهای مزمن جسمی ما که بیشترش از اعصاب و روان بود آنجا، فرار کرده بودند و جایش را به نشاط روحی و جسمی داده بودند.

هرروز صبح با نسیمی سرشار از قطرات شبنم که دانه دانه روی صورتم شیطانی می‌کردند، بیدار می شدم، شوق ورزش کردن و تحرک جسمانی در من زنده می شد. دور و بر حیاط می دویدم و ورزش می‌کردم و در ساعاتی از روز هم به پیاده‌روی در اطراف محل می‌رفتیم. خیابان‌های محلی پر از پیچ و خم که از بین شالیزارها می‌گذشت و دور نمای کوههای جنگلی در آن پیدا بود.

استخرهای آبی که جهت آبیاری زمین های کشاورزی ایجاد میشه و در حال حاضر یکی از جاذبه های گردشگری گیلان شده

شاید باز هم در نوبتی بعد از این خاطرات شیرین بنویسم.

1+

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فارسی سازی پوسته توسط: همیار وردپرس