خاطرات سفر (۷)
طبیعت زیباست، و ذهن انسان زیباتر.
در جزیرهی هرمز درهای هست به نام درهی مجسمهها، که صخرههای سنگی سیاه و نک تیز و گوشهدار و متخلخل داره.
این صخرهها بسیار زیباست، اما انسانها بین این صخرهها تصاویر زییا پیدا کردند و روی اون اسم گذاشتن، درست مثل صورت فلکیها.
محلیها با انگشتاشون شکلها رو نشون میدن و اسمهاشو برات میگن. عقاب و روباه و …. خود آدم هم وقتی نگاه کنه میتونه شکلهای جدیدی پیدا کنه.
وقتی از موتور پیاده بشی، مسافت تقریبا یککیلومتری رو یاید پیاده بری، البته الان از وسط بند رختهای ساخت کشور برادر چین، رد میشی تا برسی به صخرههایی که یه تنگه وسطش هست. برای ورود به تنگه باید، همه به نوبت بایستند تا یکی یکی رد بشن. گاهی هم چراغ قرمز میشه و از اونطرف یه سری برمیگردند.
چند متر که وسط صخرهها و بین سنگها بالاو وپایین بری میرسی به دورنمایی از دریا از بالای صخرهها، اگر بالای پرتگاه بایستی، سمت راستت ساحل صخرهای بسیار زیبای رومیبینی که دفعهی قبل از راهنماها شنیدم مثل این ساحل، فقط توی کشور اسپانیا ، هست. ساحل صخرهای بلند وصاف روبه دریا که موج آب به دامنش میخوره.
همهی کسانی که سختی رسیدن به اونجا رومیچشیدند موقع برگشتن، به بقیه میگفتند: به سختی هاش میارزید.
ساحل خاک سرخ محل بعدی بود. معدن خاک سرخ.
در سفر قبلمون یکی از محلی ها می گفت خاکش برای تولید لوازم آرایشی به خارج صادر میشده وشخصی بوده ومتعلق به از ما بهتران. بعد مصادره و ملی شده و حالا مال همهست. که البته در حال حاضر رهاست. و محل بازدید گردشگران.
پایین معدن، دریا و ساحل شنی هست که ماسههای اون با وجود ذرات سیلیس و آهن، در نور آفتاب میدرخشه و برق برق می کنه.
جوراب و کفش هامون رو درآوردیم وجورابی از ماسهها پوشیدیم که برق برق میکرد.
پوست پاهامون که خشک از کم آبی شهرمون بود، اینجا توی آب شور دریا نرم و دنبه ای شد.
اینجا دل سپردن به آب حال خوبی داشت.
محل بعدی که سورپرایز موتورسوارمون بود الههی نمک بود. ما رو برد پای یک تپهی کوچیک اندازهی قدمون. که دورتادورش خاک و مغزش، نمک متبلور بود. گفت این الههی نمکه. گفت عکس بگیرین. عکس گرفتیم. ولی دیدیم بقیه جلوتر هم میرن. من گفتم بریم جلوتر رو هم ببینیم. وقتی جلو رفتیم با یه کوه مواجه شدیم از نمک متبلور. که مثل یک الهه دستهاشو باز کرده بود و ایستاده بود. من گفتم خودشه. این الهه ی نمکه. اون چی بود؟ نمیدونم یا اون اشتباه گفته بود و یا واقعا اون تپه اون اسم رو داشت. بهرحال لوکیشن عکس بود. خیلی زیبا و دوست داشتنی. با رنگهای خاص و منحصر به فرد.
بعد رفتیم جنگل حرا. دفعات قبل نرفته بودم اونجا. یکی گفت که درختان رو تازه کاشتند. صحتش رو نمیدونم. جنگل خشک بود. یعنی در حالت جزر آب. یعنی که آب عقب رفته بود. موقعیکه آب مد پیدا میکنه جنگل حرا دوباره زیر آب میره. میگن درختای جنگل حرا آب رو شیرین میکنه. یه دستگاه کاملا طبیعی و خداداد آب شیرین کن.
یه عالمه خرچنگ کوچولوی سفید توی خاک مرطوب و پراز سوراخ جابجا می شدند. ازو نطرف یه پدیدهی خیلی عجیب و غریب دیدم. ماهی گل خوارک. که توی سوراخهای موجود روی زمین قایم شده بود و گاهی به بیرون سرک میکشید. یکیش اومد بیرون و رفت تو یه سوراخ دیگه. این ماهی دوزیسته. یعنی هم توی آب هم توی هوا زنده میمونه. شکل یه ماهی بزرگ بود که با دوتا باله روی زمین میخزید ولی خیلی سریع و تقریبا با پرش میجهید. از یه سوراخ دراومد و رفت توی سوراخ دیگه طوریکه حتی نتونستیم فیلمشو بگیریم.
به غیر از آثار طبیعی که در جزیره هست افسانه های زیادی در دل مردم این خطه هست. که وقتی با خودشون باشی برات تعریف می کنند.
راننده ی ما یک جا کنار جاده و روبه دریا، خانه ی خرابهای رو نشون داد که از ماسه و سنگ ساخته شده بود. گفت این خانهی بی بی گل بوده. پرتغالی ها میومدند اینجا و بی بی گل براشون قصه تعریف میکرد. شوهر بی بی گل بهش میگه دیگه قصه نگو. ولی بی بیگل میخواسته باز هم قصه بگه. شوهرش هم اونو از خونه بیرونش می کنه و اونطرف جاده بالای بلندی تپه خونه ی دیگه ای میسازه و توی اون بازم قصه میگه.
البته یه کم داستانش سوال داشت که به ما مربوط نیست. قصه ست دیگه.
اما مهم پرتغال فروش قصهست که کسی به اون کاری نداره وسوالی هم نداره.
کشور برادر و دوست قدیم، پرتغال که همه جای جزیره ی قشم و هرمز، جای پاش هنوز هست.
ادامه داره