سفری برای آرامش
از سری مقالات در جستجوی ارامش
وارد بهشت میشویم. این بهشت، درهی گسترده ای است که دورتادورش کوههایی پوشیده از جنگل است. در وسعت این دره زمینهای کشاورزی قراردارد. زمین ها بصورت منظمی قسمت بندِی شدهاند و شیب زمین را تبدیل به پلههای وسیع کرده اند. زمین ها حامل نشاهای جوان برنجهستند که در آب شناورند. تصویر آسمان و کوههای سبز در آب شالیزار دیدنیاست. خانههای روستایی با سقفهای رنگی و یا فلزی تک تک در میانهی آن و بیشتر در حاشیه ی دره روی دامنهی کوه قرار دارند. اینجا ورمیه روستایی از توابع ماسال در استان گیلان است.
به سختی شیب خیس و گلی یک ویلا را با زور ماشین بالا می رویم و به حیاط آن که به وسعت همه ی این دشت است و نه فقط حیاط آن، وارد می شویم.
از ماشین پیاده می شویم. سطح حیاط پوشیده از چمن طبیعی است. بدون آنکه کسی آن را کاشته باشد و یا از آن نگه داری کند آب بدهد و یا آن را کوتاه کند.
پاهای ما با کف خیس حیاط یک خانه ی بهشتی آشنا می شود. قطرات مه دانهدانه صورت را نوازش میکند و اکسیژن خالص زلال و گوارا می دود داخل ریههای خستهی ما.
زنی روستایی در ایوان ویلا انتظار ما را میکشد. او که نسبتا چاق است صورتی سفید و چشمهایی روشن دارد. نمیخندد ولی طراوت محبت روستایی در چهرهاش موجود است.
احوالپرسی میکنیم چون قبلا هم به این ویلا آمدهایم. در حال حاضر، تقریبا هرروستایی یک ساختمان جدید بصورت ویلا ساخته و یا قسمتی از خانهاش را بصورت بومگردی در اختیار گردشگران این منطقه میگذارد.
جواب احوالپرسی را می دهد و میگوید از باران خسته شدیم.او در اواخر اردیبهشت هنوز ژاکت بافتنی به تن دارد و با چکمه های پلاستیکی در حیاط خانهاش قدم میزند.
یک ویلای نیمه ساخته ی دیگر پشت خانه ی خودشان در دامنه ی کوه هست که دفعه ی قبل میگفت پسرش میسازد. پرسیدم چرا آن ویلا تمام نشده میگوید: پسرم پولش را داده زمین برنجکاری خریده. خدارا شکر میکنم که سود برنجکاری بیشتر از ویلا شدهاست.
میگوید برای تامین برنج خودش خریده ولی باور نمیکنم. گرانیها اگر بد است باعث رونق برنجکاری شده. چنانکه وسعت زمینها شالیکاری کاملا مشهود است. با بیکیفیتی برنجهای وارداتی برنج ایرانی طالب بیشتری پیدا کرده است. برنج ایرانی گران است اما خریدار دارد و این بازار آن را رونق داده است.
بگذریم. این محل اوج آرزو و دلخواه دل ماست. شاید ماهها و سالها منتظر فقط چندروز مهمان چنین محلشدنی باشیم.
اما کسی که در آن زندگی میکند خسته است و مینالد.
او هرروز صبح زود برمی خیزد. مرغ]ها و خروسها و اردکهایش را آزاد میکند و آب و دانه میدهد.تخممرغهای آنها را جمع میکند و اضافه ی مصرفشان را آمادهی بردن به شنبه بازار میکند تا درآمدی برای خانه باشدو گاوهایش را میدوشد و شیرشان را یا ماست میکند و یا آماده می کند که مردش برای فروش به شهر ببرد.
هربار میدود دنبال گاوها که به قسمت حیاط ویلای ما نیایند. حالا که زمینها کشت شدهاند گاوها باید به همین حیاط خانه بسنده کنند و بیرون نروند. اگر بیرون بروند که عصر باید برود و برشان گرداند.
زن باید مقداری سبزی و گوجه و بادمجان و چیزهای دیگر اگر هوا و فصل یاریش کند بکارد برای وقتهایی که مردش نمیتواند به شهر برود. اینها همه جدای کشت برنج است که زنها اصل کار آن را انجام میدهند.
او همیشه تنهاست. خانههای روستایی فاصله ی زیادی باهم دارند و اگر کارها اجازه بدهد شاید عصری وقتی بتواند سری به خانهای از اقوامش که در فاصلهای با او قرار دارد برود. ولی اکثرا تنهاست.
تنها در سکوتی جاودانه که فقط در فصل بهار صدای بلبلهای عاشق در آن می پیچد و یا صدای قورباغهها در شب و یا صدای دارکوبی که به درختی میکوبد و گاهی صدای شغالها که همخوانی میکنند و یا گاهی صدای سگها. صداهایی تک تک در زمینهای از سکوت مطلق.
چنین سکوتی که آرزوی ماست و در آن غرق میشویم و غور میکنیم. ولی وقتی هم که در آن قرار میگیریم بعد از اندکی وقت، با شنیدن موسیقیی از آن فرار می کنیم، مهمان همیشهی زندگی اوست.
او به چنین سبک زندگی عادت کردهاست و شاید اگر او را به زندگی با سبک زندگی ما وارد کنند طاقت نیاورد و بشکند، ولی زندگی برای او به شیرینی فرصتی از لمس زندگی او برای ما شیرین نیست.
اما آیا آرامش ندارد؟
آیا آرامشی که به دنبال آن هستیم در زندگی او وجود ندارد؟
از قدیم میگفتند اهل دیار شمال آدمهای بیخیال و آرامی هستند. در برخوردهایی که با آنها داشتهام و دوستان شمالیام به من ثابت کرده است که آنها هم مثل اهالی بقیه ی مناطق هستند و شاید بعضی مواقع کمی تندتر.
کمتر لبخند میزنند و آدمهای جدی هستند. در صورتشان لبخند کم پیدا میکنی. با اینکه بسیار مهماننواز و مبادی آداب هستند ولی جدیت وصراحت و صداقت ارکان اصلی شخصیت آنهاست.
آنها هم عصبانی می شوند و شاید گاهی غصه هم بخورند. آب و هوای شمال در شخصیت آنها بیتاثیر نیست ولی آنها هم مثل بقیه از یکنواختی زندگی و یا مشکلات آن خسته و عصبانی می شوند.
این ما هستیم که وقتی وارد مناطق زندگی آنها میشویم انگار وارد بهشت شدهایم و چند روزی زندگی بهشتی می کنیم. بخصوص که در سفریم و فراغت از کار و مشکلات، و هر لحظه را با آرامش و آسودگی نوش می کنیم.
براستی آرامش از آن کیست؟