تحلیل داستان” و بلا آمد و شفا آمد” از محمود کیانوش
در کتاب بلا آمد شفا آمد بالاخره به داستانی رسیدیم که داستان داشت.داستان سوم از کتاب. داستانش داستان مردی بود که ناگهان روزی خودش را در آینه ندید. و این شد چالش داستان. یک ایده ی ناب و سورئالیستی. که در زمان خودش ناب و کمیاب بوده است. اما در عین حال نویسنده در میانه ی داستان، خودش را لو داده که این ایده را از آلیس در سرزمین عجایب الهام گرفته است.
ندیدن خود در آینه چالشی برای قهرمان داستان بود که سعی شده بود هیجان و کششی برای داستان ایجاد کند.
مثل داستانهای قبلی کتاب، باز هم حرفهای درونی قهرمان و گفتارهای فلسفی وجود دارد اما این بار با چاشنی گذر وقایع و اتفاقات کمی بیشتر.
شخصیت ها مثل دو داستان قبل مبهم اند . بخصوص شخصیتهای فرعی که داستان حول آنها نمی چرخد. حتی زن.
به نظر می رسد از خودبیگانگی و یافتن خود حقیقی پی رنگ پنهان داستان است.که باعث می شود قهرمان داستان ارزش داشته های خودش را بفهمد.
نام کتاب نام همین داستان است شاید چون داستان بودنش بیشتر است
به نظرم درباره ی مفاهیم داستانهای کیانوش باید حرف زد و بحث کرد نه در مورد فرم داستانهای او.