بهشت کوچک افوس( سفرنامهطور)
نام افوس را تا به حال شنیدهاید؟
حق دارید من هم نشنیده بودم.
این هفته جایتان خالی یک شب در شهر کوچک افوس خوابیدیم. از توابع بوئین و میاندشت است. البته بعضی هم می گویند بوئین میاندشت که اولی صحیح تر است.
اول از دومی بگویم.
بوئین و میاندشت منطقهای است در انتهای غرب استان اصفهان. بعداز آن دیگر به الیگودرز میرسی که اهل استان لرستان است.
بویین میاندشتی که من دیدم دشتی گسترده و وسیع و سرسبز بود که بعد از فریدن شروع میشد.
دشتی که در افق به کوههای بلندی ختم میشد که رج به رج خطهای سفید برف بر آن هاشور زده بود. و دامان آن تا دوردست و تا چشم کار میکرد مزارع گندم سبز بود. سبزی که زردی گلهای وحشی و تکههای خونین گلهای شقایق را گله به گله در بر می گرفت. بعضی قسمتها هم، تپههای وسیع و سرسبز، زیبائیاش را دو چندان میکرد.
افشانههای آب دامان گندمزارها را رویاییتر می کرد و به همراه تراکتورهایی که تک تک در زمینهای قهوهای شخم میزدند، نمایانگر کشاورزی مکانیزه بود.
از این شهر تا فریدن که حدود ۲۹ کیلومتر بود وحتی تا نزدیکی داران، مزارع گندم ادامه داشت. کیلومتر ها سبزی و طراوت در دوطرف جاده. همه برکت بود وبرکت ونشان مردمی تلاشگر و پرتوان.
اما افوس یک شهر کوچک از توابع همین بوئین میاندشت است ( که البته بوئین فرمانداری دارد. )
شهری که حامل یک چشمهی ازلی است با آبی خنک و گوارا که سالهای سال است بر دامان رشتهکوهی نشسته و بیوقفه از زمین بیرون میزند.
آثار آب گوارا و زلال وخنک را میشود در همهی نقاط شهر و باغهای گردو و بادام ومیوه و مزارع گندم و جو و یونجه، دید.
شب اول رفتیم پای چشمه. خیلیها قبل از ما رسیده بودند. ورودی جادهی چشمه را بسته بودند و برای هر ماشین هفتادهزارتومان میگرفتند. به هر ماشین هم میگفت: «خیلی شلوغه ممکنه جاتون نشه» بعدا فهمیدیم یک ماشین وقتی دیده شلوغه و جانیست برگشته و هفتاد تومنش را طلب کرده، برای همین بندهی خدا هی گوشزد میکرد. همان بنده خدا گفت اینجا رو آقای اسماعیلی یا چنین نامی اجاره کرده. معلوم شد چرا ورودیاش زیاد است.
البته آدمهایی هم که به محوطه میآمدند اهل هتل پنج ستاره نبودند همهشان هتل بینهایت ستارهی آسمان محل اقامتشان بود, نمیدانم چه جای سیلی زدن داشتند؟ البته که پول بیپول خوردنیتر است.
اکثرشان چادر را زده بودند در روی سکوها یا آلاچیقها و بساط آش رشته و قرمه سبزی و جوجه و… را راه انداخته بودند.( بوهایی که به مشاممان خورد)
دیر رفتیم. عصر بود. تا آمدیم فس فس کنیم و برسیم لب آب و کمی لب آب زلال بنشینیم شب شد. ولی چراغ بود و روشن.
نماز را کنار چشمهی خدا خواندیم. آب چشمه مثل طوری براق از آن وسط بالا و پایین میرفت. چشمه آفوس سرچشمهی چشمههای آفوس بود. از نقطه نقطهی یک قسمت کوه، آب زلال و خنک، بیرون میزد.
رفتیم با لیوان از سرچشمه آب بخوریم که خانمی یک موش دید که وارد سوراخی شد که از آن آب میآمد. حالم بد شد. هیچوقت خر نمیشدم از آبهای سطحی بنوشم. گفتم اینجا دیگر آب تازه از خاک بیرون میزند. مردم دبه پر می کردند. بعد خودم را دلداری دادم هرچه هست بهتر از آب اصفهان است.
شام نداشتیم چون برای صرف چایی رفته بودیم. برای همین زدیم به کمر هندوانه و نان و پنیر و هندوانه زدیم که من برای شوخی هی سربسر لیدر گذاشتم. که« اینهم شد شام؟» « وسط سرمای لب چشمه؟»( واقعا سرد بود)« سیر هم که نشدیم!» و غرغرهای دیگر که تا آخر سفر سوژهی خنده شد.
شب را در یک سوئیت که در بینالحرمین قرار داشت مستقر شدیم. دورو بر سوئیت امامزاده و مصلی بود. مشکلی نداشت، فقط اول شب با سوسکها جنگیدیم وتا صبح آماده باش برای فرار خوابیدیم. البته من جزو گروه فراریها بودم. اولش هم قصد کردم بروم توی ماشین بخوابم ولی جرات آن کار را هم نکردم.
بهرحال صبح شد وما قدر امنیت را که در خانه داریم دانستیم. اینهم از فوائد سفر.
صبح برنج پختیم و بساط را جمع کردیم و زدیم به دشت. نرفتیم چشمه چون شلوغ بود. ولی جایی دنج و خلوت وسط کشتزارها و باغها وکنار جویهای روان پیدا کردیم.
غیر از بساط ناهار، خوشمزهاش قدم زدن وسط کشتزارهای پر از گل بود و عکس گرفتن. دل دل طبیعت. و به سکوت پر عظمت که گاهی با صدای بلبل میشکست گوش دادن.( لیدر عکس بلبل را گرفت.) و انرژی گرفتن و نفسی از هوای پر از اکسیژن کشیدن. نفسی که واقعا خنک و گوارا بود.
راستی عکسها رو خودم انداختم.
سلام نویسنده خوش ذوق عزیزم از مطلب بسیار زیبا ومفیدتان ممنون من چندین سال است که در رفت و آمد از اصفهان به الیگودرز هستم و اسم افوسرا مرتب مشاهده کردم فکر کردم یک روستای معمولی است حتی یکبار هم به آنجا نرفتم بعداز خواندن مطلب زیبای شما واجب دانستم که سری به آنجا بزنم دوست خوبم ممنون
چقدر جالب. خداروشکر