خاطرات سفر(۳)
آدم ها هر کدامشان یک ستارهاند توی کهکشان دنیا. ستاره هایی با رنگ ونورهای متفاوت.هر آدمی معدنی از انرژیهای مثبته که اگر اون رو به دیگران منتقل نکنه، در وجودش تلنبار میشه و مثل
سفر زنانه(۳)
صبحاواسط شب، وقتی هنوز هندزفری توی گوشم بود و موزیک پخش میشد تا خوابم ببره و نمیبرد وبالاخره خوابم برده بود، توی تاریکیهای اتاق یه جسم سیاه رو بالای سرم دیدم. صورتش مشخص نبود
یه مسافرت زنونه(۲)
خوبی سفر اینه که آدمبین راه، از یه شهر تا شهر دیگه، آسمون رو میبینه بیابان را میبینه، زمین خدا را میبینه و میفهمه که خودش و خونهش و آدمای اطرافش و در نهایت
یک سفر زنانه
الان که میخوام خاطرات سفرم رو شروع کنم در قطار با سرعت زیاد سمت جنوب میرم.وقتی شب از نیمه میگذره قطار انگار خیلی سرعتش بیشتر میشه. شایدم چون ما میخوابیم و ثابت میشیم سرعت
آرامش آب
(در جستجوی آرامش) از خانه زدیم بیرون و در خیابان حرکت کردیم. در مقایسه با جمعههای قبل، خیابان شلوغ تر بود و هر چه به رودخانه نزدیکتر شدیم شلوغ تر هم شد. خیابان کنار
راهی برای رسیدن به آرامش
در دنیایی پر از تنش و اضطراب زندگی میکنیم. اینطور نیست؟ گذشته از کسانی که دچار اختلالات افسردگی و اضطراب در حد بیماری هستند، همه ی ما هم اضطراب ها و ناراحتی هایی را