فحش و یا نافحش، مسئله این است.( درآمدی بر داستان یک دست و دوهندوانه‌ آنتوان چخوف)

داستان یک دست و‌دوهندوانه
از آنتوان چخوف


داستان شیرینی از آنتوان چخوف خواندم. اول از همه اسمش برایم جالب بود که اشاره به یک ضرب‌المثل داشت و اینطور که معلوم است ضرب‌المثلی مشترک است.


داستان ماجرای مشاجره و درگیری یک زن و شوهر است با درونمایه‌ی خیانت.
اما پی‌رنگ جالبی دارد، خیانت در خیانت.


این زن و شوهر برای تصفیه حساب، با قایقی به میان دریاچه می‌روند و حین درگیری و گلاویز شدن توی آب می افتند، فردی که آشناست و در حاشیه‌ی رود قدم می‌زند برای کمک به آنها به آب می‌پرد و وقتی تنها توانایی نجات یکی را دارد با وعده‌های آنها مواجه می‌شود. زن خودش را پیشنهاد می کند و ازدواج بعد از نجات و مرد خواهرش را وعده‌ می دهد و پول را.


الغرض مرد نجات می‌دهد اما که را؟ بروید بخوانید.


به غیر از اسم داستان که برایم جالب بود و شیرینی نقل آن و پی‌رنگ قوی و کشش و تعلیق فوق‌العاده‌ی آن،چند سطر اول هم برایم جالب بود.


چخوف که می‌خواهد شخصیت سرگرد را معرفی کند، و او را آدم فحاش و میخواره معرفی کند فقط به نقل از او یک فحش ذکر می کند آنهم کله‌پوک. و این شخصیت پردازی را دوبار با ذکر اینکه « ناسزا می‌گفت » انجام می‌دهد.
به این شکل:
« …. کله‌ی طاس خود را از زیر شمد بیرون آورد و بلند بلند ناسزا گفت….»
« بعد از آنکه از زیر شمد به آسمان خدا نگریست و چنپ فحش ابدار به زبان آورد……»
و درنهایت به ذکر یک فحش نسبتا ملایم بسنده می‌کند:
« …سپس فریاد زد:
آی کله‌پوک ها…..»


چندی پیش در یک مسابقه داستان نویسی شرکت کردم. و بعد داستانم در کتاب مسابقه چاپ و برایم ارسال شد. وقتی کتاب به دستم رسید داستانهای بقیه را خواندم. داستان نفر اول متعلق به دوستی بود که قصه‌ی یک نوجوان را تعریف می‌کرد که به مسابقات خروس‌های شکاری می‌رفت. الغرض، سرتاسر داستان برای نشان دادن شخصیت‌ها پر از فحش و ناسزاهای آبدار بود. خواستم قسمتی از داستانش را نقل کنم دیدم نقض غرض خودم می‌شود.


از این دست داستانها بازهم خوانده‌ام. داستانهای باز که همه‌چیز را بی‌پرده نقل می کنند.


نویسندگان اینطور داستان‌ها اصرار دارند، میراث گنجینه‌ی فحش نیاکان، حفظ و بدون خدشه منتقل شود. باشد اینهم نوعی انتقال فرهنگ است اما آیا لزومی دارد؟
چخوف که خدای داستان کوتاه است و مبدع آن، فحش‌های آبدار به قول خودش را نقل نمی‌کند و از آن میگذرد.


شاید معتقد است باید بین گویش و فرهنگ آدمی که کتاب می‌خواند و آدم‌های چاله‌میدانی و کوی وبرزنی، تفاوتی وجود داشته باشد.


درست است که بی‌پرده سخن گفتن در داستان، یک روش و‌مکتب برای خودش است، اما نقل این دست مطالب چه سودی برای خواننده دارد؟ بخصوص که خواننده حتما و بدون شک یک آدم بافرهنگ و‌اهل مطالعه و مبادی آداب است. چنین آدمی از امثال قهرمانهای این داستانها در واقعیت فرار می‌کند مبادا تنش به تن آنها بخود آنوقت در داستانی که می‌خواند آنها را پیش رو می‌بیند و قهرمان داستان. با ذکر جزئیات نگفتنی و زشت از آنها.


بهرحال این حرفها مانده بود بیخ گلویم، ادب چخوف را که دیدم درد دل ریخت بیرون. با عرض معذرت از دوستان نویسنده.

1+

فرزانه فولادی

اهل ایرانم. از ایران متعلق به اصفهان. زنی هستم که همیشه تحصیل و خانواده را به کار ترجیح داده‌ام. کارهای زیادی کرده‌ام در رشته‌های متفاوت، اما فقط یک کار است که دوست دارم و ادامه خواهم داد. نوشتن.

مطالب مرتبط

7 دیدگاه‌

  1. نثر چارلز بوکوفسکی هم پر از این فحش‌هاست اما فارغ از هرچیز گاهی که از دست زمین و زمان حرص می‌خوریم خوندن متونی مثل متون بوکوفسکی مرهمی میشه …

    اما چخوف که در نوشتن داستان کوتاه معروفه و واقعن قلم زیبایی داره.

    0
  2. جایی خوندم : اگه فحش اختراع نشده بود بشر دچار افسردگی می‌شد.😃

    0
  3. ناشناس گفت:

    سلام، با احترام ،توجهم به متنی از خودتان جلب شد که از فحش کم نداشت، https://farzanehfoolady.ir/?p=530 ،
    دوست دارم نظرتان را بدانم.

    0
  4. ناشناس گفت:

    در دیدگاه قبلی لینک را اشتباه وارد کرده ام بدین ترتیب مجدد لینک را الحاق میکنم :
    https://farzanehfoolady.ir/?p=530
    نام متن: تقصیر کی بود؟

    0
    • آره دقیقا.
      این داستان یک تمرین بود که ببینم میتونم با فحش بنویسم یانه؟!😁😁
      و تونستم. سخت بود چون اهلش نیستم ولی نوشتم. شرمنده.
      میگن نویسنده‌ها باید همه طوری بنویسن. و هر مدلی رو تمرین کنن. به شرفم قسم😁 توبه. فقط یه تمرین بود.

      0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فارسی سازی پوسته توسط: همیار وردپرس