۳۶۵
روزها خیلی سریع می گذرد. در چشم بهم زدنی، هفتهای سپری شده و در آغاز هفتهای جدید قرار گرفتهای. هنوز داری کارهای مربوط به ماه مهر را انجام میدهی که میبینی در ماه آبان قرار داری.
سال صفر را شروع نکرده به پایان آن میرسی.
مثل گذر یک قطار سریعالسیر، که فقط یک خط ممتد از عبور آن به نظر تو می رسد. فرصت نمیکنی به قضایای اتفاق افتاده در آن بیشتر بپردازی زیرا سریع رد می شوند و قضیهی دیگری روبروی تو قرار گرفته است. نمیرسی یک مشکل را بطور کامل حل کنی، و به ناچار آن را نیمهکاره رها میکنی و سراغ مشکل جدید میروی.
لذت خوشیها را بطور کامل نمی بری، چون تا میآیی آن را درک کنی به پایان رسیده است. تا میآیی به خود بیایی بچهها بزرگ شده اند و موی جوانها سفید. میانسالها به پیری رسیده اند و پیرها دیگر در میان ما نیستند.
اینگونه روزها سریع و شتابان میگذرد و تو حتی فرصت نمیکنی آنها را دوره کنی و دربارهی اتفاقات گذشته فکر کنی. آنها را بررسی و تحلیل کنی و یا خاطراتشان را مرور کنی.
دیگر یک سال 365 روز نیست، یکسال است. یک ماه سی روز نیست. انگار کمتر است. و یک روز ساعتی بیش نیست.
چه اتفاقی افتاده است که روزها چنین شتابان از آن فرار می کنند؟
چرا ما بازیچهی زمان شده ایم بجای آنکه ما زمان را بسازیم؟
چه شده که بجای گذراندن زمان، زمان بر ما میگذرد؟
شاید دلایل زیادی برای این پدیده وجود داشته باشد، اما من میخواهم به یکی از آنها اشاره کنم.
آیا به اهداف دراز مدت و کوتاه مدت خود فکر کردهاید؟
آیا برای زندگی دراز مدت خود برنامه دارید؟
آیا آرزوهای بزرگی دارید که برای رسیدن به آن تلاش میکنید؟
آیا دورنمایی از یک زندگی خوب، در دورنمای ذهنتان به قاب نشسته که دوست دارید بهآن برسید؟
دوست رانندهای دارم که معمولا در رانندگی عجلهای ندارد. آرام پیش می رود واز دیدن مناظر و مغازهها و گذرها لذتش را میبرد. اما خدا نکند که پشت چراغ قرمز قراربگیرد. صبرکوچکش، قرار و آرام را از او میگیرد و هی غر می زند. به همین دلیل، وقتی از دور، به چهارراهی میرسد، واز دور میبیند چراغ سبز است, پا روی گاز میگذارد و با بیشترین سرعت، به چهارراه میرسد و از آن گذر می کند. او برای اینکه چند دقیقهای پشت چراغ قرمز نماند،خطرات سرعت زیاد را میخرد و سرعت معمولی و همیشگیاش را زیر پا میگذارد. او این فاصله را از دست میدهد. چون میخواهد از ایستادن، فرار کند.
داشتن اهداف، آرزوها و برنامههای طولانی مدت، که منجر به پیشرفت و ترقی و موفقیت روزبروز انسانهای امروز شده، باعث میشود که چشمشان به چراغ سبز در دور دست دوخته شده باشد و زمان حال و اکنون را خیلی سریع و بدون توجه به آن بگذارنند. لذتهای اکنون را نادیده گرفته و وقت خودرا به برنامهریزی برای آینده بگذرانند.
تفریح امروز را برای برنامهریزی تفریح فردا قربانی کنند. سفر امروز را با فکر سفر بعدی، سپری کنند. و لذت از کار امروز را قربانی توسعهی کار در آینده کنند.
به همین دلیل رشد و توسعه سریع شده است اما لذت از داشتهها و زمان حال، به فراموشی رفته.
بچه که بودیم، هر روزمان مدتها طول میکشید، آنقدر که گاهی حوصلهمان سر میرفت. و دقیقا همان وقت که حوصله سررفته بود ما شکوفا می شدیم. چیزی خلق میکردیم. شعری داستانی، کاردستی و یا حتی کاری جدید و فکری ناب به نظرمان می رسید، دوست جدیدی پیدا میکردیم و یا وارد مرحلهی جدیدی از تغییر و یا لذت خروج از زمان حال میشدیم. زمان را درک میکردیم و با اراده ی خود از آن خارج می شدیم وزمان جدید را ایجاد میکردیم.
حالا ولی فرصت فکرکردن پیدا نمیکنیم، چه رسد بخواهیم فکری جدید داشته باشیم.
البته نقش رسانه ها هم در این قضیه بسیار پررنگ است که من در این مقال به آن نپرداختم.
ما برای رسیدن به چراغ سبز، زمان را قربانی میکنیم.
عزیزدلم، فرزانه خوش قلمم، جستارایی که مینویسی فوق العاده هستند. نگاهت رو بی نهایت دوست دارم. لطفن بیشتر برامون جستار بنویس. 😍
ممنون دوست نویسندهی من. تو به من بیاندازه لطف داری
عزیزم فرزانه جانم خیلی دقیق به موضوع زمان و هدف و گذر از آنها پرداختی . معلومه عمیق به مسایل مینگری و سطحی عبور نمیکنی، راز این خصلت در درست بودنه چارچوبهایی هست که داری.
ممنون از نظر خوبت دوست نویسندهی مهربانم
چشم در خدمتیم
ممنون از حسن نظرت