سکوت
استاد وارد کلاس می شود عده ای از دانشجویان به احترامش به پا می خیزند و عده ای دیگر خیز بر می دارند که بلند شوند و با اشاره ی دست استاد همان نیمه خیز برگشته و می نشینند.
استاد به طرف میزش می رود کیفش را روی میز می گذارد. و برخلاف همیشه که کتابش را از توی کیف در می آورد بدون آنکه چیزی ار کیف بیرون بیاورد می نشیند روی صندلی اش. او زل می زند به دانشجویان. و یکی یکی آنها را برانداز می کند. دانشجوها با تعجب یکدیگر را نگاه می کنند و بعضیشان پوزخندی می زنند. بعضی هم پغ می زنند زیر خنده و به دنبالشان دوسه تای دیگر هم خنده ای می کنند و دوباره سکوت برقرار می شود. هرچه زمان جلوتر می رود تعجب دانشجویان بیشتر می شود. بعضی سری تکان می دهند به نشان تاسف و از پنجره بیرون را نگاه می کنند و می خواهند ثابت کنند که این شرایط برایشان بی اهمیت است. بعضی هم بدون تکان خوردن لبها و یا با حداقل تکان خوردن آنها زمزمه هایی باهم می کنند. کنجکاوی اینکه علت این رفتار استاد چیست دارد از درون می خوردشان. بعضی اما هم چنان به استاد که همه را نگاه می کند نگاه می کنند و به فکر فرورفته اند. طوریکه رفتارهای اطرافیان خود را هم نمی بینند. و یا اهمیت نمی دهند.
سکوت استاد هم چنان ادامه دارد و حالا همه ی دانشجویان متوجه شده اند سکوت او هدفدار است بنابراین آنها هم سکوت کرده و اورا نگاه می کنند. و منتظر می مانند. در این سکوت جمعی کمترین صداهایی که قبلا به آنها توجهی نشده بود روشن و واضح می شوند. صدای شوفاژ صدای غژغژ صندلی یکی از دانشجوها که باهر تکان خوردنش زوزه می کشد، صدای نفس یکی از دانشجوها که نسبتا چاق است، صدای مبهم سخنان یک استاد و شاگرد از بیرون کلاس و صدای درهم شلوغی مبهم از هیاهوی دانشجوها شاید از سالن یک کلاس دیگر.
کم کم عده ای از بچه ها خسته می شوند و در جای خود لول می خورند. به ساعتهایشان نگاه می کنند و به همدیگر. و سر تکان می دهند.بعضی زیر لب غر می زنند: “پس کی میخواد حرف بزنه؟” کم کم صدای بعضی بلندتر می شود.” صبح شد استاد ” ” خسته شدیم” ” چه خبره؟ شروع نمی کنین؟”
بالاخره استاد سکوتش را می شکندو آرام جمله ای را زمزمه می کند: “اینجا چه اتفاقی دارد می افتد؟”
بازهم نگاه دانشجویان با هم رد و بدل می شود. علامتهای سوال در ذهنشان جا خوش می کند. عاقبت یکی از آنها شروع به سخن می کند. او از سکوت می گوید و اثر آن روی تفکر و اندیشه ی آدمی. او که حرف می زند دیگران هم شروع می کنند. دیگری از اثر سکوت بر روابط انسانها سخن می گوید. کم کم بحث داغ می شود و سوالات زیادی هم مطرح می شود. چرا سکوت بعضی را شرمنده می کند؟ در سرو صدا و شلوغی آسایش وجود دارد و یا در سکوت و آرامش ؟
بعضی از دانشجویان اما هم چنان حرفی نمی زنند و فکر می کنند. البته گاهی اظهار نظری می کنند اما ماندن دوباره در سکوت اذیتشان نمی کند. بیشترتمایل دارند سکوت کنند و فکر می کنند.
سرانجام وقت کلاس به پایان می رسد و استاد و شاگرد از کلاس بیرون می زنند. استاد در هنگام خروج از کلاس به چند دانشجویی که کمتر سخن گفته اند نگاهی می کند و می گوید:
“زیاد حرف نزدید؟”
آن دوسه نفر به هم نگاهی می کنند و یکی شان زیر لب می گوید:
“حرفی نداشتیم بزنیم استاد.”
استاد می گوید:
“من فکر می کنم که شما هم کلی حرف دارید که بزنید. اما دوست دارید حرفهایتان را درون خودتان نگه دارید. شما مرا یاد خودم می اندازید وقتی که جوان تر بودم.”
آنگاه همه از کلاس خارج می شود. و آن چند دانشجو با لبخندی محو دور می شوند.
بازآفرینی قسمتی از کتاب سه شنبه ها با موری نوشته ی میچ آلبوم