آرامش گمشده
دیروز با دوستی حرف میزدم که خیلی برایم عزیز است و قابل احترام، چون آدم بسیار خوشقلب و ساده و بیآلایش و فعال و خلاق است.
او برای آنکه حال خوبی بدست بیاورد، ورزش میکند.بطور مداوم و منظم و برای چندین سال پیدرپی باشگاه میرود و ورزش می کند. چرخسواری و پیاده روی میکند.اصولا اخلاقش اینطور است که دائم خرید کند و آنچه دوست دارد و دلش بخواهد بدون هیچ ملاحظهای میخرد، دائما با دوستانش تفریح میکند و به مهمانی و سفرهای کوتاه میرود. به خودش میرسد و مثل دیگران، ساعت و پول را خرج ظاهرش می کند.
با این وجود و در نهایت دیدم باز هم حالش خوب نبود.
البته مشکلات زیاد و بغرنجی در زندگیخانوادگی و شخصی اش داشت. اما وقتی به مشکلاتش دقیق شدم دیدم مشکلات او مشکلاتی است که بطور معمول همه در این زمانه دارند. نه بیشتر. مشکلاتی در حد بیماری، نه البته بیماری خطرناک و مشکلاتی که فرزندان و جوانان این روزها دارند و ناکامیهای بعضی شان. و البته مشکلات اقتصادی که همه دارند، بعضی کمتر بعضی بیشتر. توی پرانتز بگویم که با مشکلات اقتصادی این روزها همهی مردم سرو کله میزنند. گرانی و دویدنهای و تلاشهایی که به هیچ نتیجهای نمیرسد، دزدی گرگیها، و دیدن متمولینی که اصلا صلاحیت داشتن داشتههایشان را ندارند و جز دغل بازی و کلاهبرداری هیچ تلاش دیگری برای جمع کردن ثروت نداشتهاند.
از اینها که بگذریم، این نکته اما جالب است که وقتی خوب نگاه میکنیم همهی مردم و مایی که از این مشکلات مینالیم خیلی بهتر و راحتتر و مرفهتر از دهی پنجاه و شصت زندگی میکنیم. خرجهایی میکنیم که آنوقت نمیکردیم و داراییهایمان چند برابر آن زمان شده است.اما دید و بینش ما عوض شده و رفاهی که دیدهایم انتظار ما را از زندگی بالا و بالاتر برده است. چنین رفاهی به قول همهی کسانی که مینالند البته حق ماست. حق ماست چون در کشور ثروتمندی زندگی میکنیم که همیشهدفقط حاکمانش از ثروتهای آن بهره بردهاند و مردم عادی در فقر و ناداری سیر کردهاند.
کشور غنی ما که معدنی از داراییهاست و باید مردمی داشته باشد که به جای فکر کردن به آب و نان از سرمایهی اندیشه و استعدادشان استفاده کنند و جهش علمی کنند. چنانچه میکنند اما برای دیگران.
بهرحال داشتم میگفتم، او حالش خوب نبود و حتی با خدایش هم دعوا میکرد. میخواست خدا خودش را به او نشان بدهد اگر هست.
او حالش با وجود تمام تلاشهایی که برای حال خوب می کرد خوب نبود.
اولش کمی با او بحث کردم و خواستم نکاتی را برایش بگویم اما دیدم نیاز دارد که حرف بزند و چون گوش نمیداد سخن گفتن و پاسخ دادن برایش فایدهای نداشت.
دلم سوخته بود و ناراحتش شدم. حال منهم داشت بد میشد.
همهی اینها وقتی قابل تأمل تر و تاسف آورتر میشود وقتی که میبینی او خودش تحصیلکردهی علم روانشناسی است.
با خودم خیلی فکر کردم که علت این همه حال بد چیست. با شخصیت مقاومی که از او سراغ داشتم این بریدن برایم عجیب است.
فکر کردم شاید حال بد او را معلول چند نکته باشد و البته شاید چیزهای دیگری هم باشد.
یکی از این نکات مشکلات زندگی است که بابتش به اوحق میدهم. خود من هم در مقاطعی از زندگیام به همین نقطه از یاس و ناامیدی رسیدهام.
اما وقتی خوب دقت میکنم میبینم خیلی از مشکلات، حاصل اشتباه خودمان یا دیگران، است.
متاسفانه ما آدمها خیلی وقتها اشتباهی را مرتکب میشویم ووقتی عواقب سوء آن دامنگیرمان میشود از دست خدا مینالیم.
مثالی عینی و نزدیکش این است که وقتی بورس باد میکند، داراییمان را میفروشیم و میریزیم در بورس و آنها که از قبل بودهاند میفروشند ومیبرند و ما میمانیم و حوضمان( یکی از اهالی جمع که او هم مینالید چنین سرنوشتی داشت )
بعد هم از دست خدا عصبانی می شویم که چرا کاری نکرد که ما چنین کاری نکنیم. و یا چرا بورس چنین شد. یا چرا مسئولین گند زدند و یا چرا؟….
اما هیچوقت فکر نمیکنیم چرا ما اشتباه کنیم و جوگیر شویم؟
سوژهی بحث من, حامل بعضی مشکلات بود که حاصل بعضی اشتباهات خودش و خانوادهاش بود. و این اشتباهات را به گردن خداوند میانداخت.
در کمال تاسف ما ادم ها در زمان تصمیمگیریهای زندگی و خوشیها و راحتیهای آن به یاد خدا نیستیم. مغرورانه با تکیه بر میلهای شخصی و میل دل خودمان تصمیم میگیریم و در عیشها و راحتیها خوش می گذرانیم بدون اینکه خدا را در آن دخیل بدانیم و یا اصلا فرصت نمیکنیم که بدانیم خدایی هست.
اما وقتی دچار سختی و مشکلات زندگی میشویم یاد خدا میافتیم که این سختیها را به جان ما انداخته.
در واقع، خوشیها و راحتیها را حاصل تلاش خودمان میدانیم و سختیها را دادههای خدا.
به همین دلیل است که حالمان بد میشود. خدا را بعنوان یک نیروی شکنجهگر آن بالا میبینیم که شمشیر در دست هیبه ما سقلمه میزند.
دقیقا دیدی که سوژهی بحث من داشت.
گذشته از باورهای اعتقادی اشتباهی که سالهاست در ذهن ما جای گرفته است، اعتقادات بدون مطالعه وتحقیقی که با کمترین باد سست میشود، وبرای بدست آوردن این اعتقادات هیچ مطالعه و تلاشی نشده است و فقط به تقلید از گذشتگان قناعت شده.
گذشته از هجوم پستهای مجازی و تبلیغات متزلزل کنندهی اعتقادات، و هجوم برنده به آرامش و اعصاب ما که مثل نقل و نبات دست به دست میشود دست به دست و دهان به دهان می گردد و در نهایت تعجب، حالا هم که فیلتر است باز پول میدهیم فیلتر شکن میخریم که آزادی و چکش روح بخریم…
گذشته از اینکه نمیخواهیم قبول کنیم که فقط خدا اذیت نمیکند ما هم گاهی اشتباه میکنیم…
شک برای همه ممکن است اتفاق میافتد.
بیرون آمدن از ورطهی دامنسوز شک اما
یا با مشاوره با یک آدم کار بلد که اتفاقا از بد روزگار باید یک روحانی و یا اسلام شناس و خداشناس باشد ممکن است
و یا یا با مطالعه درست و مراجعه به منابع معتبر و مورد اعتماد
و یا اگر در مقابل هردو اینها مقاومت میکنیم
دست و پا زدن است در مردابی که هر لحظه بیشتر در آن فرو میرویم آرامش و اعصاب و سلامتیمان را قربانی آن کنیم.
البته من یک راه چهارمی هم سراغ دارم و آن پناه بردن به دامان خداست!
و صحبت کردن و درددل با خود او گفتنی که یقینا بیجواب نمیماند.
خداوند از ما هیچ نمیخواهد، حتی نمازی را که بابت خواندش کلی منت سر او می گذاریم،
خداوند از ما دلی نرم وخضوع و شکستگی میخواهد، از ما می خواهد که بدانیم او خدای ماست و خیرخواه ماست و ولی نعمتهایی که داریم. بدانیم که او قبل ما بوده و بعد از اکنون ما را میداند، و به همین دلیل اتفاقاتی را که به صلاح شخصیت و موجودیت ماست برای ما میچیند. زنجیرهی برای ما رقم میزند که ما فقط چند دانهی وسطی آن را میبینیم و او تمام آن را.
خداوند فقط از ما میخواهد بفمهمیم که او خداست و ما بنده. و دیگر هیچ.
گاهی به آسمان نگاه کنید و تصور کنید در یکی از ستارگان نشستهاید و دارید به زمین نگاه می کنید.
از زندگی خود ومشکلاتتان چه میبینید؟
آرامش بر میگردد.