دسته: داستانک

2

نفرت

فنجان قهوه را برداشت و جرعه‌ای از‌ان را چشید. تلخ بود گفت:خب چیکارم داشتی که دعوتم کردی؟مرد نگاهی به اطراف کرد و بعد سرش را زیر انداخت. کمی فکر کرد و بعد گفت: میدونی...

0

پناه بی پناه

تک درختی بی‌پناه بودم در میان یک دشتی وسیع.اسیر میان طلوع‌ها و غر‌وب‌های پی‌در‌پی، تنها و بی‌رقیب.نه غایتی که برای رسیدن به آن امیدی داشته‌باشم و نه همدمی که اوقاتم را در کنارش به...

0

پس از کرونا

محمد نه‌ماهه، دورو بر جانمازت بچرخد و همه را بریزد بهم و دوزانو بنشیند و با تسبیحت بازی کند. پشت بند قرنطینه ظهر دسته جمعی، رفته باشید باغ کاشفی وطعم تند جوجه لاری وجوجه...

0

🤍🎀سایه‌بان🎀🤍

در میان بیابانی خشک و‌تفتیده زندانی شده بود.لبهای ترک خورده‌اش با اشک خیس شد و زمزمه می‌کرد:آی خورشید بی‌رحم، بتاب بتاب و مرا ذوب کن. بی‌سایبانم چون سایه‌بان خوبی نبودم.ساعتی قبل، وقتی خواب چشمانش...

2

دیدی بهتر

او‌وارد مغازه شد. عینک فرم مشکی اش را با انگشت سبابه روی دماغش بالا کشید و با چشمان سیاه و درشتش، پارچه ها را پلکانی نگاه کرد.پشت پشخوان رفتم و گفتم: خوش اومدید خانوم،...

0

اتصال

آن روز که تورا احساس کردم، درخشان ترین روزهای زندگی ام بود.اصلا نور خورشید رنگ دیگری داشت، رنگی اضافه بر همه ی رنگها، بیش از هفت رنگ، بیش از هزاررنگ، اصلا بی نهایت رنگ...

0

عطسه

راننده ی اتوبوس پشت فرمان نشسته بود وآخرین مسافرانی را که سوار می شدند نگاه می کرد. گاهی هم با صدای بلند می گفت: ماسک هاتون رو محکم کنید که کرونا با کسی شوخی...

0

پاروکن

آخربن قطره های چایی را در نعلبکی خالی کرد و قند را که با دو انگشت گرفته بود زد توی چایی و صبر کرد تا خیس شود. انگشتان دستش خپل و پهن و سیاه...

0

نگفته‌ها

من نمیدانم این مقنعه‌ها رو چه کسی طراحی کرده، هیچ جوره نمی‌شود فرمانش داد هرچه هم توی خانه صافش کنی آخرش نرسیده به اداره روی سر کج می‌شود‌. حالا خوبست این شیشه‌های ورودی ریفلاکسی...

0

شیرینی عید

زن – میگم شیرینی بپزم یا بخریم؟ مرد -شیرینی؟ شیرینی برا چی چی میخوای؟–منکه نمیخوام، برا عید میگم. -عید؟ عید مگه شیرینی می خواد؟_ وا. اصغر.عیده دیگه. برا مهمون‌. شیرینی. حالت خوبه؟_ مهمون؟ با...

فارسی سازی پوسته توسط: همیار وردپرس